در حوالی اریحا...



میهمانی بود. همه گرم صحبت و گپ و گفت خود. او نیز گوشه ای نشسته بود. بی هدف به خطوط بی معنای روی زمین خیره شده بود و در افکار پوچ خود سیر می کرد. ناگهان باز شدن درب، س چشمانش را بر هم زد. خودش بود.

دلهره در چشم هایش موج می زد. دلش اشوب بود. شرم داشت او را نگاه کند. باورهایش جلوی دلش را گرفته بودند. دست هایش عرق کرده بودند و انگشتانش به شدت می لرزید. اما او بی رحمانه نزدیک می شد و عطرش نزدیک تر. صداها و همهمه ها همه و همه تار شدند. حالا فقط صدای کفش های او به گوش می رسید. ضربان قلبش هر لحظه شدید تر می شد و تمام بدنش را تکان می داد. چند قدمی بیشتر نمانده بود. با خودش کلنجار می رفت و از این همه عذاب، عذاب می کشید. دلش را به دریا زد و پشت پایی به تمام باورهایش و بی حیا چشم به چشم هایش دوخت.

تمام قندهای عالم در دلش آب شد. او بی تفاوت عبور می کرد و همه اهداف و آرزوهای او را به دنبال خود می کشید. او می رفت و قدم قدم، وجودش را ورق ورق می کرد. خیلی آرام، خیلی آهسته، خیلی ساکت، خیلی با وقار، شیرازه از شاهنامه اش کشید. همه اش یک لحظه بود، فقط یک لحظه. فقط یک لغزش، یک اشتباه، یک گناه، یک نگاه، تمام زندگی اش را به آتش کشید. تمام زندگی اش را. فقط نگاه، سر از تمام زندگی اش برید.


کسی مرا بیدار نخواهد کرد. اگر بخوابم و خودم را بیدار نکنم،

کسی مرا نخواهد ساخت. اگر آوار شوم و خودم را نسازم،

کسی مرا آرام نخواهد کرد. اگر بهم بریزم و خودم را آرام نکنم،

کسی نوشته هایم را نخواهد خواند. اگر بنویسم و خودم نخوانم،

کسی زخم هایم را نخواهد بست. اگر زخمی شوم و خودم زخم هایم را نبندم،

کسی مرا درک نخواهد کرد. اگر بفهمم و خودم را درک نکنم،

کسی با من حرف نخواهد زد. اگر تنها باشم و با خودم حرف نزنم،

کسی مرا جمع نخواهد کرد. اگر از هم بپاشم و خودم را جمع نکنم،

اگر چشم من کور شود، کسی برای من چشم نخواهد آورد.

و اگر پای من بشکند، کسی مرا راه نخواهد برد.

اگر زمین بخورم، کسی دست مرا نخواهد گرفت.

خدایا چشمان مرا از من مگیر، که پدرم هرگز چشم های من نخواهد شد.

و پاهای مرا از من مگیر، که برادرم هرگز مرا راه نخواهد برد.

و دستان مرا از من مگیر، که دوستانم هرگز از روی زمین بلندم نخواهند کرد.

پستی های دنیا بر سرم فریاد زدند تو اولویت اول هیچ کس نیستی

خدایا مرا از خودم مگیر.

اریحا


باز پاییز؛

پادشاه فصل ها.

کاش می دانست چقدر دلتنگش شده بودم.

او می آید و باز دلم می گیرد.

باز بی صدا فریاد می کنم.

باز بیشتر از هربار احساس تنهایی می کنم.

باز اختلاط اشک و باران.

باز شب گردی در شب های مه گرفته

باز «تیر» می کشم و مستانه سرفه می کنم.

باز دردگلو

باز سینه پهلو

باز صدایم می گیرد

باز نفس می کشم و خفه می شوم!

باز قدم زدن در قبرستان سرد و خلوت.

باز سرما و سوز استخوان سوز

باز لذت لرزیدن تا صبح روی بام شهر، آن هم وقتی همه خوابند

باز صدای تندبادهای دلهره آور شبانه

باز افتادن دانه دانه برگ ها روی زمین

باز آواز خش خش برگ ها زیر پا

باز صدای جاروی رفتگر قبل طلوع

باورم نمی شود،

پاییز دوباره می آید.


خدایا تو را به خدا می بینی؟ دیگر قلم هم یارای یاری ام را ندارد، و او هم مرا تنها گذاشته. ساعت روی دو و نیم بامداد مانده و عقربه هایش بس بی رمق درجا می زنند. دلم گرفته و ساعتی است قلم بدست نشسته و منتظر واکنشی هستم. لیک خبری نیست و این بی خبری، بد آزارم می دهد.


کاش یک نفر بود که دوستم داشت، که دوستش داشتم.

و همین را برای همیشه می گفت، و همین را برای همیشه می گفتم.


همین است نتیجه عشق،

افتادن و سقوط و فنا.


تنهایی آدم را عوض می کند، از تو چیزی می سازد که هیچ وقت نبودی.


من نه شاعرم، نه ترانه سرا، نه گوینده و نه هیچ اصطلاح دیگری که دارای تعریف معینی باشد.

من یک انسان هستم که از انسانیتش معلق شده و با تکلیفی نامشخص به انتظار هیچ نشسته

و از این همه فقط نوشتن و خواندن و گوش دادن به متن های بر آمده از دلش، آرامش می کند.


خدایا، حکمت قدم هایی را که برایم بر می داری، بر من آشکار کن تا درهایی را که به سویم می گشایی، ندانسته نبندم، و در هایی که به رویم می بندی به اصرار نگشایم. (متن: لاادری، ضبط: 5 سال پیش)


کاش برای هر کلمه «یک ریال» می گرفتند، حداقل دیگر حرف ارزان می زدیم، نه حرف مفت.


(ویس11) شبی یک کشتی در دریا گرفتار طوفان شد. امواج شدید دریا محکم به کشتی اصابت می کردند. همه مسافران وحشت زده به سویی می دویدند. عده ای دعا می خواندند. عده ای عزیزانشان را در آغوش کشیده بودند. (برگرفته از کتاب 3 قدم تا خدا)


(ویس10) از رئیس و وزیر و وکیل بگیر، تا شهردار و مدیر و معاون، همه و همه و زاده و پرورند.

فاتحه بخوان بر این مملکت. (توجه: ویس حاوی الفاظ نامناسب است. دلم پر بود. پیشاپیش عذر می خواهم.)


(ویس9) تا زمانی که بگوییم: «خودمان می دانیم» هیچ چیز یاد نمی گیریم. اما وقتی دریچه ی ذهنمان را باز بگذاریم اطلاعات جدیدی که شاید زمینه رشد ما را فراهم نماید، به سمت مان سرازیر می شود.


(ویس4) کاش برای هر کلمه «یک ریال» می گرفتند، حداقل دیگر حرف ارزان می زدیم، نه حرف مفت.


(ویس13) دفتر ساعت به ساعت سیاه تر می شود و قلم دقیقه به دقیقه فرسوده تر، و تحمل ثانیه ها، ثانیه به ثانیه سخت تر.


(ویس12) دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند. (شعر: ابتهاج)


(ویس14) یه بار خواستم پیشش ویس بگیرم، نامرد اینقدر خندید همه ویس ها رو خراب کرد.


(ویس15) خداوند تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود. تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد. با پای شکسته هم می توان سراغش رفت. تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند. وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید. (متن: لاادری، ضبط: پنج سال پیش)


(ویس17) هیچ معلوم نیست دوباره پاییز باشد، دوباره تو باشی، دوباره قرار دلت به «بارانی» بی قرار شود. (متن: وبلاگ نجوای بی پروا)


(ویس21) سلام دوستای گلم، امروز در راستای چالش رهام، با یه ویس کاملا متفاوت همراهیم با شما و میخوایم یکمی با لهجه مشهدی آشنا بشیم. :)

+ببین چی شد توروخدا؟ :) از دست تو رهام با این چالشات

- ریحون، دارالمجانین و آسمان ارغوانی رو به چالش رهام دعوت میکنم!

(این آخرین پست سال 1398 (و شاید آخرین پست این بلاگ!) بود، سال نو رو پیشاپیش به همه رفقا تبریک میگم، امیدوارم سال 99 سالی آرومتر و پربرکت تر برای هممون باشه. )


(ویس20) سلام سردار، آمده ام تا کمی با تو درد دل کنم. راستش چند روزی است حرف هایی روی دلم سنگینی می کند. دلم گرفته است سردار. از خودم، از خود همیشه غافلم، از خود همیشه گرفتارم.

(ممنون از سمیرا خانم شیری (دارالمجانین) بابت دعوت به چالش آقاگل. همین لحظه و در همین مکان مقدس، «ح جیمی» و فاطمه خانم حسینی (آسمان ارغوانی) و رضا کشمیری عزیز (داستان کوتاه) رو به این چالش دعوت می کنم)


(ویس19) خدایا چشمان مرا از من مگیر، که پدرم هرگز چشم های من نخواهد شد.

و پاهای مرا از من مگیر، که برادرم هرگز مرا راه نخواهد برد. (متن: اریحا)


(ویس18) نمی دانی کنار آب، تشنه شهید شدن چه حالی می دهد. (نقل از کتاب مشهد خیّن)


(ویس22) دلم به چیزهای ساده ای خوش بود، به بوییدن گل های سرت، بافتن موهات، به اینکه برای حتی یکبار هم که شده، گره روسری ات با سر حرف من باز شود. (متن: داود سوران)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خاص درخت دانش مجله بانوان و دختران ایران زمین SEXXY SITE هواداران بازي عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) سرزمین اموزش کسب درآمد اینترنتی moneylover آموزش جامع و کامل سئو فایلکده برتر ( برترین مرجع فایل های آموزشی ) ادبیات تعلیمی مدیریت کارهای شخصی و سازمانی